- موکول شدن
وا گذار شدن، بستگی یافتن واگذار شدن (کاری بکسی)، محول شدن (کاری بوقتی)
معنی موکول شدن - جستجوی لغت در جدول جو
- موکول شدن
منوط شدن، وابسته شدن، واگذار شدن، محول شدن
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
(حِ دَ)
لغت نامه دهخدا
ترک شدن و برطرف گشتن. (ناظم الاطباء) ، بسته شدن. مشروط گشتن. وابسته شدن. متعلق گشتن، بازداشته شدن. بازداشت شدن. توقیف گردیدن: تا مرد را بیفکندند و به غزنین آوردند موقوف شد. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 138)
(شَ / شِدَ دَ)
لغت نامه دهخدا
عمل شدن. به کار بسته شدن: به هر خدمت که مقرر گردد چاکرانه معمول خواهد شد. (منشآت قائم مقام) ، مرسوم شدن. رایج گشتن. متداول شدن
کشته شدن کشته شدن: (من شکسته بد حال زندگی یابم در آن زمان که بتیغ غمت شوم مقتول) (حافظ. 208)
رها شدن از میان رفتن، وابسته شدن از بین رفتن ترک شدن، معلق شدن به منوط بودن به
وا گذاشتن سپردن، بستگی دادن واگذار کردن (کاری بکسی)، محول کردن (کاری بوقتی)
بوسوسه افتادن بهوس افتادن: (لب از ترشح می پاک کن برای خدا که خاطرم بهزاران گنه موسوس شد) (حافظ. 113)
نشان کرده شدن، داغ نهاده شدن: (طریق خلاص و مناص از خصمان بی محابا ما را همین است که بداغ بندگی تو موسوم شویم) (مرزبان نامه . . 1317 ص 173)، شناخته شدن
تو دل برو شدن خوشگل شدن، پذیرفته شدن، پسند افتادن پذیرفته شدن: (چه جرم کرده ای ای جان و دل بحضرت تو که طاعت من بی دل نمی شود مقبول ک) (حافظ 208)، مورد پسند واقع شدن خوش آیند بودن
عمل شدن: (... بهرخدمت که مقرر گردد چاکرانه معمول خواهد شد) (قائم مقام. منشات. چا. قائم مقامی 164)، رایج شدن متداول گردیدن
مانیسته شدن باشید گشتن ماندگاه شدن زیستگاه شدن محل سکونت شدن: وانحاء مملکت که بخطوات اقدام جائره خراب و بائر گشته بود بیمن اعتنا و استعمار او معمور و مسکون شده
سر گرم شدن، به کار پرداختن در کار شدن بکاری سرگرم شدن اشتغال ورزیدن در کار شدن: این بگفتند و بشراب خوردن مشغول شدند. هرکس از خود و دوستگانیی بسمک میدادند و سمک میخورد
گفته شدن، بر سر زبان ها افتادن سرشناس شدن نامبردار شدن ذکر شدن بیان شدن، مشهور شدن: هر که در گیتی گسست از ذکر تو مذکور شد ای خنک آنرا که تو ذکرش در آن جمع آوری. (سنائی)
فرمانبردار شدن: پس حواس چیره محکوم تو شد چون خرد سالار و مخدوم تو شد، (مثنوی)، مغلوب شدن (در مناظره و غیره)، مغلوب شدن در دادگاه
پایندان شدن عهده دار شدن متعهد شدن: جمیع مهمات سلطنت را متکفل شد، پایندان شدن ضامن شدن، مخارج کسی را بعهده گرفتن
پیوند یافتن متصل شدن پیوند یافتن: (ملکشاه. . روی... بهیچ طرف... ننهاد که وصول آن مقصود بحصول موصول نشد) (سلجوقنامه ظهیری. چا. خاور. 29)
برکنارشدن، عزل شدن، خلع شدن، کنار گذاشته شدن، معلق شدن
متضاد: منصوب شدن، دور شدن، جداشدن
متضاد: منصوب شدن، دور شدن، جداشدن
سرگرم شدن، درگیر شدن، گرفتار شدن
ظنین شدن، بدگمان شدن، تردید کردن، مرددشدن
دربرگرفتن، شامل شدن، به سن سربازی رسیدن، سرباز شدن
زیباشدن، خواستنی شدن، دوست داشتنی شدن، پذیرفته شدن
بزه کار شناخته شدن، داد باختن، دادباخته شدن، محکوم گشتن، مقصر شناخته شدن، مغلوب شدن
متضاد: حاکم شدن، مقهور شدن
متضاد: پیروز شدن، مجبور شدن
متضاد: حاکم شدن، مقهور شدن
متضاد: پیروز شدن، مجبور شدن
واردشدن، وارونه شدن، برعکس شدن
ناقص العضو شدن، علیل شدن، دردمند شدن، بیمار شدن
سل گرفتن، به سل مبتلا شدن
تحول یافتن، دگرگون شدن، تغییر کردن
ضامن شدن، کفیل شدن
لکه دار شدن، آلوده شدن، بدنام شدن، رسواگشتن، مفتضح شدن